باغ رضوان
اورميه-بهشت گدايان
چاپ در نشريه فرداي ما شماره513-11مهر1392
durnanews.ir
شايد بهتر بود نوشته مي شد «اورميه بهشت گدايان» وعكسهاي رنگارنگي از سائلان رنگارنگ با ترفندهاي هزار رنگ ضميمه مي شد و واقعيت هم چيزي غير از اين نيست پديده ناميمون مهاجرت بخصوص اسكان كوليهاي غرب كشور در اطراف شهر اورميه باعث شيوع اين حرفه زشت در اين شهر شده است هم اضافه كنيد رونق قاچاق مواد مخدر و افزايش بي رويه اعتياد و در نتيجه متكديان نوع معتاد و صد البته و صد متاسفانه خصت ترحم گونه و ساده لوحي مردم اورميه مكمل پديده شرم آور و زشت تكدي گري حرفه اي مي باشد.
اما اينجا بالاي كوه باغ رضوان است رو به رويم شهري بي در و پيكر به نام اورميه و پشت سرم آرامگاه ابدي اقوام و همشهريان .
در اين نقطه به انسان حالات عجيبي دست مي دهد گويي در مرز دنيا و آخرت ايستاده است دربرزخ مرگ و زندگي!
در بالاي اين كوه بيش از هر زمان ديگر خود را به خداوند نزديكتر مي بيني گاه با خود مي گويم حالا كه با پاي خود به اينجا آمده ام كاش ديگر به پايين برنمي گشتم و همين جا براي هميشه آرام سر بر بالين خاك مي گذاشتم و قبل از اينكه گناهانمان هر روز بيشتر و بيشتر شوند همه چيز همين جا تمام مي شد كه اگر حالا نشد چند روز ديگر روي پا و دوش ديگران همين جا تشريف خواهيم آورد پس هر چه زودتر بهتر!
و يا كاش حداقل ميشد مانند عارفان و صوفيان قديم در غاري در همين اين كوه چله نشيني مي كردي و دل از غبار دنيا صاف...
اما چه ميشود كرد كه نمي شود من متعلق به خود خود خودم نيستم آن پايين كساني هستند كه از من انتظاراتي دارند كه اگر به نشنوم به قول معروف مشمول ذمه مي شوم لذا بهتر همان است كه تسليم تقدير الهي و سرنوشت شد تا ديد كه سرنوشت در پيشاني هر كس چه نوشته است.
به قول دكتر شريعتي:خدايا به من چگونه زندگي كردن را بياموز كه مرگ را خود تجربه خواهم كرد!...
غرق در اين افكار فلسفي و روحاني هستي كه ناگهان دستان بچه گدايي بسويت دراز مي شود و همه رشته ها را به هم مي ريزد و پنبه مي كند! پس خدايا اين بچه ها صاحب ندارند؟ پدر و مادر ندارند؟
قبرستان آرامش و تعريف خاص خودش را دارد اما اين متكديان كوچك حرفه اي نيك مي دانند در كجا و در په موقعيتي بايد ماهي بگيرند من كه علي رغم تمام دل رحمي از گدا پروري متنفر و بيزار هستم اين دستان به ظاهر كوچك و معصوم اما پر حيله و نيرنگ را كنار مي نهم نيك مي دانم اينها محتاج و يتيم نيستند سبيل ،شكم و گردن پدر همين بچه خيلي كلفت تر از امثال من است .
چند قدم پايين تر مادر يكي از آن بچه گداها را مي بينم كه بر روي چمنها لميده چند نيم وجبي ديگر دور و برش بازي مي كنند و يكي هم در شكمش ! دلم مي خواهد بر سرش داد بكشم چرا در حق اين بچه ها اينچنين ظلم مي كنند! چرا فرهنگ و نجابت شهر ما را زير سؤال مي برند؟ چرا...ولي او زبان مرا نمي فهمد نمي دانم از كجا آمده شايد از شهرها و استانهاي جنوبي يا از كشورهاي مجاور، ولي هر كه هست او همشهري ما نيست او يك ميمان ناخوانده است. و چند قدم ديگر در كمال تعجب ديده مي شود كه فضاي سبز وسط باغ رضوان به ميدان فوتبال تبديل شده و هيجان وهلهله اي بر پاست! آيا اينجا آرامگاه است يا ميدان فوتبال؟!
آيا اين قبرستان متولي ندارد كه هر كسي هر چه خواست بدون احترام به فضاي آرامگاه و مرده ها و زنده ها انجام مي دهد؟!
شايد گفتن اين نكته چندان خوب نباشد اما من چنانچه به والدين مرحوم دلبستگي دارم به باغ رضوان هم علاقه خاصي دارم و از آنجا ادبيات قبرستاني يا مرگ از آن جمله اشعار روي سنگ قبرها را زياد مطالعه مي كنم بر مزار مرحوم نيكزاد يكي از فعالين ملي آذربايجان چنين نوشته شده است:«يوخونوز شيرين اولسون ديريلر!»