+0 به یه ن


نيروي انتظامي شادي هواداران تراكتور را در اورميه بر نتابيد!

جمعه 25 بهمن با قهرماني شايسته تراكتور تيم محبوب آذربايجان در جام حذفي روز شيرين و به ياد ماندني در تاريخ پرافتخار آذربايجان رقم خورد به مناسبت اين قهرماني شادي و هيجان طرفداران تراكتور در همه شهرهاي خطه آذربايجان قابل تصور بود اما  نيروي انتظامي به جاي همراهي با مردم در جشن پيروزي گويا وظيفه خود را برخورد قهرآميز و  مقابله خشن ديده بود.

مشاهدات عيني در خيابانهاي اورميه حاكي از آن بود كه هر گونه نشانه و نماد تيم محبوب تراكتور در دست هر كسي جرم محسوب شده  و جمع آوري مي شد هر ماشيني كه به هر نحوي ابراز شادي مي كرد متوقف شده و مدارك هويتي سرنشينان ضبط مي شد برخورد ناشايست و زننده عوامل انتظامي كه هيجان و نشاط جوانان آذري را نشانه گرفته بود واقعا بسي جاي تاسف داشت  

قبلا نيز بارها شادي خياباني مردم را در مناسبتهاي مختلف مثل رقابتهاي انتخاباتي يا قهرماني تيم ملي يا تيمهاي پر طرفدار ديگر را ديده بوديم اما چنين برخوردهاي تندي را از طرف نيروهاي انتظامي نديده بوديم حال جاي سوال و تعجب است كه چرا اين بار روي قرمز به  قهرماني قرمزپوشان آذربايجان نشان دادند.

خدا را شاهد مي گيرم كه هيچ حركت سياسي و غير اخلاقي نبود تنها شادي و نشانه هاي تيم محبوب تراكتور براي آنها گران آمده بود .

 به هر حال روز جمعه برگ ديگري بر كلكسيون افتخارات آذربايجان افزوده شد تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد!

 تصوير بدي كه از عملكرد نيروهاي انتظامي در آن روز در ذهنها نقش بست  به عينه نشان داد كه علي رغم تبليغات پر طمطراق آنها زياد هم با قاطبه مردم دوست و همراه نيستند.

هواداران در ديدار تراختور آزربايجان و ...

دوشنبه 14 بهمن 1392ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | گزارش و تحليل       یازار :  حجت الهامی
+0 به یه ن

ميرجلال‌الدين كزازي، استاد نامدار ادبيات فارسي: ترس از آموزش به زبان مادري نادرست است
در اصل 15 و 19 قانون اساسي به حق قوميت‌ها در تحصيل به زبان مادري اشاره شده است. 34 سال پس از تصويب قانون اساسي سرانجام دولت يازدهم تصميم گرفت اين اصل‌ها جزو اولويت‌ها قرار بگيرد و اجرا شود. اما فرهنگستان زبان و ادب فارسي در جلسه چند روز پيش خود با اجراي طرح آموزش به زبان مادري در مدارس مخالفت كرد. از ...

.در اصل 15 و 19 قانون اساسي به حق قوميت‌ها در تحصيل به زبان مادري اشاره شده است. 34 سال پس از تصويب قانون اساسي سرانجام دولت يازدهم تصميم گرفت اين اصل‌ها جزو اولويت‌ها قرار بگيرد و اجرا شود. اما فرهنگستان زبان و ادب فارسي در جلسه چند روز پيش خود با اجراي طرح آموزش به زبان مادري در مدارس مخالفت كرد. از دلايلي كه براي اين مخالفت عنوان شده « از بين بردن انسجام ملي »است.

دكتر ميرجلال الدين كزازي، استاد نامدار ادبيات فارسي در اين خصوص به سايت تدبير مي‌گويد:

«پاسداشت زبان‌ها و گويش‌ها به معني ناديده گرفتن زبان پارسي و كنار نهادن آن نيست».
اين استاد ادبيات تاكيد مي‌كند: «اگر در دبستان و دبيرستان درسي براي آموختن دانشورانه اين زبان‌ها و گويش‌ها كه نوآموز و دانش آموز پيش‌تر آن‌ها را از مادر و خانواده خود آموخته‌اند، گنجانيده شود، گزندي به زبان فارسي نمي‌رساند».



به نظر شما جاي دادن آموزش زبان مادري در مقاطع تحصيلي در كشور امكان پذيراست؟


زبان مادري چنان كه از نام آن بر مي‌آيد زباني است كه كودك بايد آن را از مادر بياموزد. آموزش زبان مادري در كنار زبان فراگير ميهني به هيچ وجه با هم ناسازگاري ندارد كه بخواهيم يكي را برگزينيم و ديگري را فرو گذاريم. اما اگر كودك زبان مادري را از مادر و در خانه نياموزد، در دبستان ، دبيرستان و دانشگاه هم نمي‌تواند آن را آن چنان كه بايدآموزش ببيند. اگر در اين آموزش‌ها تنها زبان مادري را بياموزد از آموختن زبان ملي و فراگير كه باعث پيوند در ميان همه تيره‌هاي ايراني است باز مي‌ماند.

اين سخن به معناي اين نيست كه زبان‌ها و گويش‌هاي بومي بي‌ارزش هستند ، اين زبان‌ها و گويش‌ها گنجينه‌هايي بسيار گران بها هستند. يادگارهايي هستند كه از ايران كهن و نياكان ما به جا مانده است. اگر ما بخواهيم زبان فارسي را هم بياموزيم چاره‌اي نداريم جز اينكه گويش‌ها و زبان‌هاي بومي را بيشتر شناخته و در آن‌ها پژوهش كنيم ، زيرا اين زبان‌ها و گويش‌ها مانند "نيا" براي زبان پارسي و زبان پارسي به "نواده" آن‌ها مي‌ماند. بهترين كار اين است كه در دانشگاه‌ها و طرح‌هاي پژوهشي دانشگاهي به زبان‌ها و گويش‌هاي بومي يا زبان مادري بپردازيم. هنگامي كه جوانان ايراني زبان پارسي را به عنوان زبان فراگير در دبستان ودبيرستان آموخته‌اند و زبان مادري را هم در كودكي در خانواده؛ از اين آگاهي و توان دوگانه مي‌توانند بهره ببرند كه هم زبان پارسي را بهتر بشناسند و هم در گويش‌ها و زبان‌هاي بومي خود پژوهش كنند و زيبايي‌ها، نقص‌هاو كاركردهاي گونه‌گون آن‌ها را بشناسند و به ديگران بشناسانند.

يكي از پديده‌هاي بسيار زيانبار فرهنگي كه در اين سال‌ها در ايران گسترش يافته اين است كه كودكان كمتر بخت آن را دارند كه زبان بومي و مادري را در خانواده بياموزند زيرا خانواده‌ها مي‌كوشند به كودكان خود زبان پارسي را آموزش دهند يا در خانواده با يكديگر به پارسي سخن مي‌گويند.اين رفتار و روش است كه به زبان‌ها و گويش‌هاي بومي گزندي گران مي‌رساند. بايد بكوشيم و به همه ايرانيان بياموزيم اين زبان‌ها و گويش‌ها بسيارارزشمنداست. اگر واژه‌اي در هر كدام از اين زبان‌ها بميرد، ايراني آگاه و خويشتن‌شناس و ايران دوست در مرگ آن واژه به سوگ خواهد نشست ، زيرا با مرگ آن واژه بخشي از تاريخ و فرهنگ پيشين ايراني خواهد مرد.

به نظر شما مفيداست مانند زبان انگليسي كه در مدارس آموزش داده مي‌شود، زبان مادري هر منطقه هم دريك كتاب آموزش داده شود؟


اين روش بسيار مي‌تواند سودمند باشد. آن چه من گفتم بر اين پايه بود كه زبان بومي و گويش بومي به جاي زبان پارسي آموخته شود. اما اين كه درسي هم در دبستان يا دبيرستان به زبان مادري گنجانيده شود بسيار سودمند است به ويژه در زبان‌ها و گويش‌هاي بومي كه داراي «دبيره» يا خط هستند. نوآموز يا دانش آموز كه اين گويش يا زبان را در خانواده يا از خويشان و نزديكان يا به هر شيوه ديگر آموخته است به ياري آن درس مي‌تواند با نگاهي دانشورانه هم به آن بازگردد. اين شيوه به نظر من مفيد و سودمند خواهدبود.
استفاده از زبان مادري ممكن است باعث ايجاد اختلاف شود؟ فرهنگستان زان و ادب پارسي اعلام كرده با اموزش زبان مادري مخالف است زيرا انسجام ملي را از بين مي‌برد
.


پاسخ من به اين پرسش اين است: اين شيوه انديشيدن از بيخ و بن بيهوده و نادرست است. زيرا گويش‌ها و زبان‌هاي بومي هم مانند زبان پارسي بسيار ارزشمند و گران قدر است. بايد به هر شيوه‌اي كه مي‌توان آن‌ها را پاسداشت و اين گونه نيست كه پرداختن به يكي برابر با فرو نهادن ديگري باشد.ايرانيان هزاران سال پيش از تيره‌هاي گوناگون ساخته شده‌اند، پاره‌اي از آن‌ها گويش و زباني ويژه خود دارند ، براساس اين زبان است كه با هم پيوند مي‌گيرند و گفت‌و‌گو مي‌كنند،اگراين زبان فراگيراز ميان برود آن پيوند از ميان خواهدرفت،ازاين روي پرداختن به زبان پارسي به هيچ وجه به معناي آن نيست كه زبان‌ها و گويش‌هاي بومي بي‌ارزش هستند ونبايد به آن‌ها پرداخت. پيش‌تر هم گفتم براي اينكه زبان پارسي را به نيكي بشناسيم بايد زبان‌ها و گويش‌هاي بومي را شناخته باشيم زيرا گذشته و پيشينه زبان فارسي را در آن‌ها مي‌توان يافت.
اما اعضاي فرهنگستان زبان با آموزش زبان بومي و مادري هر منطقه مخالفت كرده‌اند و تاكيد دارند كه آموزش زبان مادري لازم نيست
.


من ديدگاه خود را در اين مورد گفتم. بر آنم كه گويش‌ها و زبان‌هاي بومي بايد پاسداشته شود ، به ويژه در اين روزگار كه با خطر نابودي روبرو هستند . اما پاسداشت اين زبان‌ها و گويش‌ها به معني ناديده گرفتن زبان پارسي و كنار نهادن آن نيست. اگر در دبستان و دبيرستان درسي براي آموختن دانشورانه اين زبان‌ها و گويش‌ها كه نوآموز و دانش آموز پيش‌تر آن‌ها را از مادر و خانواده خود آموخته‌اند، گنجانيده شود گزندي به زبان فارسي نمي‌رساند. اينكار فوايدي دارد كه از آن جمله مي‌توان گفت: باعث مي‌شود كه گويش‌هاوزبان‌ها نيرو يابند و در نوآموز و دانش‌آموز انگيزه پرداختن به اين گويش‌ها و زبان‌ها را به وجود خواهدآورد. اين‌ها موجب مي‌شوند تا اندك اندك يك فاجعه فرهنگي كه مدتي است رخ مي‌دهداز بين برود. آن فاجعه فرهنگي هم اين است كه خانواده‌هاآگاهانه يا ناآگاهانه مي‌كوشند كودك را از زبان مادري خود بي‌بهره كنند. در خانواده‌ها به اين گويش و زبان سخن گفته نمي‌شود. ما بايد همواره در هر گونه برنامه‌ريزي به اين نكته بنيادين بيانديشيم كه هيچ تضادي ميان زبان فارسي با زبان‌ها و گويش‌هاي بومي نيست.

اگر قرار بر آموزش زبان مادري در مدارس باشد، چگونه بايد در زبان‌هاي بومي انسجام ايجاد شود؟


اين گونه ‌گوني گويش‌ها و لهجه‌ها‌‌ همان گنجينه‌اي است كه من از آن سخن گفتم. اگر همه اين گويش‌ها به يك گويش دگرگون شود ‌‌هم آن فاجعه رخداده است. همه اين گويش‌هارا بايد پاسداشت. شما مي‌توانيد يك گويش را بر گزينيد وآن زبان بومي آموخته شود و بدينسان زمينه‌اي به جوانان داده شود تادرآينده بتوانند در گويش‌هاي گونه‌گون آن زبان پژوهش كنند و بكوشندآن‌ها را از تباهي برهانند. اما اين كه يك گويش جاي گويش‌هاي ديگر را بگيرد نمودي از‌‌ همان فاجعه خواهد بود.

منبع خبر : نويدآذربايجان(هادي پناهي)
دوشنبه 14 بهمن 1392ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | گزارش و تحليل       یازار :  حجت الهامی
+0 به یه ن
پاسخ «توطئه‌گر» بي‌ادب به برخي بزرگان ادب
ناصر فكوهي استاد دانشگاه
اي بي‌خبر ز درد و آهم / خيزيد و رها كنيد راهم
من گم‌ نشده‌ام مرا مجوييد / با گمشدگان سخن مگوييد
روزگاري شاعري بزرگ، براي زبان و ادبيات و فرهنگ ما، شعري سروده بود با عنوان زيبا و گوياي: «روزگار غريبي است نازنين...». و در حقيقت نيز روزگار غريبي است و جامعه‌اي غريب‌تر كه مي‌تواند سالم‌ترين و هوشمند‌ترين آدم‌ها را به سوي خودشيفتگي و ازخودبيگانه‌شدن پيش برد. روزگار عجيبي است كه هر اندازه در آن بيشتر تامل مي‌كنيم، حيرت بيشتري به سراغمان مي‌آيد. امروز بزرگان عالم سياست، به‌گونه‌اي شگفت و البته تحسين‌برانگيز، كمتر هراسي از آن دارند كه از تكثر فرهنگ و زبان ايراني سخن بگويند و حتي در ديدارهايشان با مردم نواحي مختلف ايران، به زبان مادري آنها، به‌جز فارسي، سخنراني مي‌كنند تا نزديكي خويش را با فرهنگ ايشان نشان دهند. در حالي كه آنها بايد بيشتر از هر كسي از به‌خطرافتادن «وحدت ملي» وحشت داشته باشند و نگران آنكه مبادا تاكيد و تاييدي در اينجا و آنجا، ولو كمرنگ، به فرهنگ‌هايي كه هزاران سال در اين كشور در كنار هم زيسته و يكديگر را تقويت كرده و «ايران فرهنگي» را ساخته‌اند، به اين وحدت و قدرت آنها خدشه‌اي وارد كند. اما در همين روزگار، آدم‌هايي كه اصلا و ابدا كارشان سياست‌بازي نيست، ناگهان وارد ميدان مي‌شوند تا در موضوعي به اهميت «حق قانوني تدريس زبان مادري» كه در اصل 15 قانون اساسي پيش‌بيني شده است، دخالت كنند. بزرگاني كه كارشان پژوهش و تقويت فرهنگ و زبان است، اين‌بار رسالت خود را در آن مي‌بينند كه «توطئه»‌ها را كشف كنند و دستورالعمل حذفي، براي زبان‌هايي كه به مذاق آنها خوش نمي‌آيد، صادر كنند. ظاهرا، امروز زبان‌هاي فرهنگ ما ديگر داراي «ارباباني» شده كه بايد به ما بگويند چه بكنيم و چه نكنيم. روزگار غريبي است... گويي اينجا هر بزرگواري كه نام «بزرگ» و به‌ويژه «بزرگ هنر و ادب» بر او نهاده شد، بايد از همان نخستين سال‌هاي دريافت اين مقام ، بكوشد كه دست به كاري بزند كه ديگران را از اين قضاوت عجولانه پشيمان كند. به‌خصوص زماني كه در سال‌هاي پختگي عمر و موقعيتي قرار گرفته كه بايد بداند هر كلامش مي‌تواند جماعتي بزرگ را به گمراهي بكشد: تلخي داستان شاملو و سخناني را كه در سال‌هاي آخر عمر بر زبان راند و بدون هيچ شناختي، «ضحاك» شاهنامه را قهرمان مبارزه طبقاتي كرد و «كاوه آهنگر» را سردسته اوباشي كه فردوسي (با نام‌بردن از او با تحقيرآميزترين واژگان) در قالب يك فئودال باستاني، تلاش كرده به مقام قهرماني برساند، هنوز در اذهان ما هست و مي‌دانيم بيشتر از آنكه آن عزيز مسوول اين كار باشد، كساني مسوول هستند كه تمايل دارند به‌جاي هر كاري از همه‌كس و همه‌چيز «اسطوره» بسازند و سپس به اسطوره‌هايشان مجوزي كامل و بي‌حدومرز براي هرگونه اظهارنظر بدهند تا خودشان را بالا بكشند و اين داستان پيشينه‌اي دردناك دارد كمااينكه گروهي از نوشته‌هاي عرب‌ستيزانه و غيرقابل دفاع نويسنده بزرگي چون هدايت هنوز بهانه‌اي است براي تاختن به فرهنگ ايراني از سوي شوونيست‌هاي عرب.  همين است كه امروز هم شاهد خبري هستيم كه بايد برايمان همچون خبر يك زمين‌لرزه مي‌بود.    
اما متاسفانه ما در چنان انفعالي به‌سر مي‌بريم كه ظاهرا هيچ مساله‌اي نمي‌تواند وادار به واكنشمان كند: در همايش رسمي يكي از مهم‌ترين نهاد‌هاي رسمي، بزرگاني كه هركدام خدمات بسياري به زبان و ادبيات اين پهنه كرده‌اند، اما روشن است نه تخصصي در سياست دارند، نه در مديريت و نه از همه كمتر در سياست و تاريخ اين عرصه فرهنگي، بسيار تاكيد كرده‌اند كه آموزش زبان‌هاي محلي كه در اصل 15 قانون اساسي از ابتداي انقلاب اسلامي آمده، اما هرگز به ملاحظات امنيتي (كه در دوره جنگ و زماني شايد موجه هم بوده‌اند) اجرا نشد، مي‌تواند به زبان فارسي ضربه بزند. برخي از اين دوستان حتي تا به جايي پيش رفته‌اند كه اظهار كرده‌اند: بهتر است فقط درباره اين زبان‌ها پژوهش كنيم (يعني مردم زبانشان را كنار بگذارند) و برخي تا جايي كه طبق سنتي مرسوم و بسيار مورد پسند عوام در اين كشور كه در زبان مردمي به آن، سنت «دايي‌جان ناپلئوني» مي‌گويند، باز يك دست «بيگانه غربي» را اينجا هم (يعني در واقع در قانون اساسي ما) پيدا كرده‌اند. جالب آن است كه اندك‌زماني از آن نمي‌گذرد كه مدير يكي ديگر از نهادهاي نيمه‌رسمي و فرهنگي كشور، با «شجاعت» و «قاطعيت» حكم قتل زبان مادري بيش از 20ميليون آذري‌زبان ايران و ميليون‌ها آذري‌زبان يك دولت ملي، همسايه و دوست ايران (آذربايجان) را صادر كرد و آن را «چيزي» بي‌ارزش تلقي كرد كه ارزش مطالعه دارد و نه قابليت گسترش و انديشيدن و در اين ميان، پاي روستاييان ما را هم پيش كشيده و جمله نامناسبي هم درباره آنها گفت. اين چهره «برجسته» تا حدي پيش مي‌رود كه استادان كشور همسايه را بي‌سواد و بي‌شعور مي‌نامد و در «حد دهاتي‌هاي ما». البته همه اين رويكردهاي پان‌ايرانيستي، به حساب مبارزه با پان‌تركيسم گذاشته مي‌شود در حالي كه بهترين خوراك براي پان‌تركيست‌ها و همه پان‌ها ديگر اينگونه اظهارات غيرمسوولانه است. پرسش اين است: آيا بايد تعجب كنيم؟ به گمان ما، به‌هيچ‌وجه: سيستم اجتماعي ما به چنين سخنان و چنين انديشه‌هايي دامن مي‌زند. بسياري از روشنفكراني كه خود را مدرن يا پسامدرن مي‌نامند، ابايي از آن ندارند كه در همه زمينه‌هايي كه كوچك‌ترين اطلاعي ندارند وارد شوند. سينماگران، «گزيده شاعران بزرگ كلاسيك» منتشر مي‌كنند و دوست دارند نام خود را كنار غول‌هاي ادبيات ايران بگذارند و از ميان آثار آن بزرگان از پيروانشان بخواهند گزيده آنها را بخوانند؛ ادبا، معتقدند كه در حق ما ظلم شده است كه تاكنون جايزه نوبل ادبيات نگرفته‌ايم و حتما توطئه‌اي در كار است؛ گروهي يك‌سال مدعي‌اند اسكار حق ماست و اين جايزه اصلا سياسي نيست، چون «اتفاقا» يك فيلم ايراني برنده جايزه شده و سال بعد، يكباره «اسكار» را سياسي اعلام مي‌كنند چون يك فيلم ضدايراني برنده مي‌شود. دانشمندانمان، حتي آنها كه در سرزمين‌هاي ديگر زندگي مي‌كنند، چنان تحت‌تاثير سخنان اغراق‌آميز هم‌وطنان است، كه گمان مي‌برند جهان يكسره زيرسلطه آنهاست و نهادهايي كه در آنها خدمت مي‌كنند، وابسته به وجود ايشان. در اين شرايط، به مصداق «هر كسي از ظن خود شد يار من»، «پان»‌ها يا شونيست‌هاي قومي هم حرف خودشان را مي‌زنند و البته از شنيدن چنين اظهاراتي از دست بزرگان ادب و متفكر برجسته معاصر، بسيار خوشحال چون برايشان خوراكي كامل براي مبارزه «ضد فارس» تهيه مي‌كند؛ ضدعرب‌هاي نژادپرست، آموزش زبان عربي را در مدارس ما بهانه مي‌كنند كه از تبعيض نسبت به زبان‌هاي ديگر سخن بگويند، بدون آنكه توجه كنند تقريبا تمام ادبا و دانشمندان زبان‌ فارسي عرب‌شناس و عرب‌دان بودند؛ شوونيست‌هايي كه هنوز روش‌هاي صدسال پيش يك مستبد وابسته به بيگانه، سنت‌گرا و زورگو را «بنيانگذاري ايران نوين» مي‌نامند؛ آدم‌هاي تحصيلكرده‌اي كه افتخار خود را دفاع از آدم عقب‌افتاده‌اي مي‌دانند كه جامعه‌اي عقب‌افتاده‌تر جسارت داشت خود را با پادشاهان «منورالفكر» اروپايي مقايسه كند، چون چند ساختمان به دست خارجيان برپا كرده و چند رييس قبيله را به‌دار آويخته بود. متاسفانه مشكل ما در اين پهنه آن است كه حتي اگر كسي قابليت تبديل‌شدن به انساني هوشمند و مفيد براي جهان را هم داشته باشد، با روابط مريد و مرادي، ما فنايش مي‌كنيم. اين مثال را زياد شنيده‌ايم، اما تكرار آن هميشه سودمند است كه بهترين راه نابودي يك چيز، دفاع بد از آن است. زبان فارسي به‌ويژه زباني كه به همت همه مردم ايران و در بسياري موارد كساني كه زبان مادري‌شان فارسي نبوده (شهريار، ساعدي، يونسي، فرزاد...) ساخته شده و آنقدر قدرتمند هست كه نيازي به چنين مدافعاني نداشته باشد. هرچندگاه همين شوونيسم‌هاي بي‌مايه شاعري چون شهريار را وادار كرد كه شعر معروف «الا يا تهرانيا انصاف مي‌ده...» را بسرايد. اين يادداشت را با شعري زيبا از يكي از بزرگ‌ترين شاعران ايران آغاز كردم. براي اين كار دليلي داشتم. يك شب به ديدار اپراي عروسكي «ليلي و مجنون» به كارگرداني دوست عزيز، بهروز غريب‌پور رفته بوديم. بهروز، انساني توانا و انديشمند، مديري مبتكر (بنيانگذار و مدير اوليه دو نهاد بزرگ از ميان ده‌ها نهاد ديگر: فرهنگستان بهمن و خانه هنرمندان)، يك كرد و يك ايراني است كه به هر دو افتخار مي‌كند، به زبان مادري‌اش و به فارسي عشق مي‌ورزد و تحصيلاتش را به ايتاليايي انجام داده؛ بهروز آن شب غوغايي برپا كرده بود، اشعار زيباي فارسي نظامي بر ديوارها با رقص نور شگفت‌انگيز بودند، افسانه‌اي برون آمده از بن‌مايه‌هاي بين‌النهريني و عربي، درآمده به فارسي فاخر نظامي در اپرايي به زبان آذري اثر عُزير حاجي‌بيگف، آهنگساز ارزشمند آذربايجاني، با عروسك‌هايي كه در ايران ساخته شده‌اند، با سرمايه‌اي كه از جيب خود او و دوستانش و در غياب مسوولاني كه بايد حامي چنين هنر ارزشمندي باشند و البته با طراحي و تكنيكي كه خود وي ابداع كرده و با اپراي كلاسيك ايتاليايي پيوند خورده.
 معجزه‌اي از فرهنگ در برابر چشمان ما در جريان بود، از ده‌ها فرهنگ كه دست به دست هم داده بودند و براي كسي همچون من كه يك كلمه آذري نمي‌داند، تجربه‌اي بي‌نظير از آنچه فرهنگ در واقعيت هست، چيزي به دور از تعصبات نژادي و زباني و سنتي و... غنايي وصف‌ناپذير كه شخصيتي چون غريب‌پور نيز مي‌سازد، شخصيتي كه نه يك‌هزارم آن ادعا‌ها را دارد و نه به‌دنبال اسطوره‌شدن است، نه يافتن مريدي كه استاد خطابش كند و نه يك لحظه از معجزه فرهنگي‌اي كه با همين اجراهايش از «رستم و سهراب» گرفته تا «مكبث»، از «عاشورا» تا «مولوي» همه‌جا برپا كرده. وجود سنت‌هايي همچون اين اشعار و اين اپرا و اين كوشندگان خاموش و آرام فرهنگ است كه به ما اميد مي‌دهد شايد آينده‌اي بهتر داشته باشيم و شايد در آن آينده، اثر دريايي را كه در آن ناخداياني بر كشتي‌هاي خودشيفتگي به پيش مي‌تازند و از فرط خامي، نمي‌بينند كه خروش اطرافشان، نه فرياد‌هاي بالندگي كه ضجه‌هاي بيچارگي است، آنها كه آنقدر در خلسه‌اند كه فرورفتن آرامشان در گرداب پوچي را جدي نمي‌گيرند، فراموش كنيم. درود بر عروسكان جاندار بهروز، درود بر نظامي جاودان و بر بيگف بي‌مانند؛ و درود بر موسيقي و بر اپراي فاخري كه پستي‌ها و بلاهت‌ها را در خود نيست مي‌كند.     منبع:روزنامه شرق-14بهمن1392
شنبه 12 بهمن 1392ده گؤنده ریلیب
بؤلوم | گزارش و تحليل       یازار :  حجت الهامی
+0 به یه ن

تاج گل تسليت

طلب رحمت يا شهرت

حجت الهامي-هفته نامه فرداي ما-8 بهمن 1392

 

«يكي از روزهاي سرد و خزان پاييزي آخرين برگ از درخت حيات حاجيه خانمي بر زمين افتاد خانواده او حتي  در و ديوار خانه او سيه پوش شدند.»

فراق عزيزان البته درد بزرگي است و تسكين بازمانگان نيز واجب.اما در اين بين حاشيه هايي بروز مي كند كه شايسته دقت و توجه بيشتري هستند امروز مي خواهم تنها از يكي از هزينه هاي زايد در برخي از مراسم ترحيم بنويسم.

«فرداي مراسم ختم ماموران شهرداري يك وانت تاج گل از حياط خانه متوفي به عنوان آشغال بيرون ريختند»

 من قيمت يك تاج گل را از نزديكترين گل فروشي همان محل جويا شدم يك مليون تومان ! يعني اگر حداقل 50 تاج گل را حساب كنيم 50ميليون تومان همينطوري با سلام و صلوات اسراف شده و به زباله تبديل شده است.

اين موضوع را با يك كارگر جوان كه اتفاقاً نامزد هم بود در ميان گذاشتم و گفتم كه اگر نصف اين مبلغ را به شما مي دادند چه مي كرديد؟گفت تا آخر عمر در حق حاج خانم دعا مي كردم و هر شب جمعه برايش نماز و فاتحه مي خواندم لازم به ذكر است اين جوان به تازگي 3 مليون وام ازدواج را با هزار مصيبت به زور گرفته بود كه آن هم كفاف شايد دو قلم لوازم خانگي ارزان قيمت را همين مي كرد.

به نظر اين مسئله بيشتر از چشم و هم چشمي، تجملات و شهرت طلبي اقشار مرفه جامعه ناشي ميشود اما چرا بايد فاصله طبقاتي در يك جامعه اسلامي اينقدر باشد . چندي پيش اين قلم از ارتحال مادري نوشت كه خانواده او به خاطر فقر مالي قادر نبودند مراسم ترحيم را به خاطر هزينه هاي مسجد در آن مكان عبادي بر جاي بياورند.

من در اين گونه قضايا نمي خواهم از مسئولين زياد انتقاد كنم ولي مسئولين به نوعي الگوي ديگر مردم به شمار مي روند و بايد بيشتر از ديگران تقوا و مراقبت پيشه كنند اما متاسفانه اين قبيل ريخت و پاش و اسراف كاريها در محافل آنها خيلي زياد مشاهده مي شود.در مورد فوق به حدود 50 تاج گل اشاره شد اما در مراسم ختم پدر يكي از نمايندگان  به چندين برابر اين اين مورد برخورد  شد.البته اين تاج گلها تنها در ظاهر براي عرض تسليت هستند ولي در پشت پرده حكايتهايي مثل فرصت طلبي و شهرت طلبي و رانت جويي و نامجويي و...بيداد مي كنند.

وبسایت خبری تحلیلی دورنا نیوز آذربایجان غربی